اس ام اس
عضویت در سایت
- برای مطلع شدن از اضافه شدن مطالب جدید به سایت در خبرنامه عضو شوید .
محل کد خبرنامه
مطالب قبلی
نویسندگان وبلاگ
لوگو دوستان

لوگو دوستان
جستجو در وبلاگ

آرشیو وبلاگ

» اس ام اس
در شب بی کسی ام ، یاد تو مهتاب من است





خدا تنهاست ولی ما که خدا نیستیم
فریادها مرده اند و سکوت جاریست
تنهایی حاکم سرزمین بی کسی است
می گویند پس چرا تنهاییم ؟










سهم من از این عشق ، یک نقطه چین شد
او رفت و این دل تا ابد تنهاترین شد !!!







یکی تنهاست ، تنها اومده ، تنها مونده ، تنها یه آرزو داره که تو تنهاش نذاری






میان ابرها سیر می‌کنم هر کدام را به شکلی می‌بینم که دوست دارم می‌گردم و دلخواهم را پیدا می‌کنم میان آدم‌ها اما کاری از دست من ساخته نیست خودشان شکل عوض می‌کنند بـرای اتـفـاق هـایی که نـمی افـتـد … بـرای دستـی کـه نـگـرفـتم بـرای اشکـی کـه پـاک نـکـردم بـرای بـوسـه ای کـه نـبــود بـرای دوسـتـت دارمـی کـه مـرده بـه دنـیـا آمــد بــرای مـن کـه وجـودم نـبـودن اسـت مــرا بـبـخـش …






به هـمـان سـادگـی کـه کـلاغ ِ سـالـخـورده بـا نـخـستـین سـوت ِ قـطـار سقـف واگـن مـتـروک را تـرک می گـویــد... دل ، دیـگــــر در جـای خـود نیـسـت بـه همـیـن ســادگـی !








عشــق اگــر خـط مــوازی نیسـت،چیسـت؟ یـ ـا کتـاب جملــه ســازی نیســت،چیسـت؟! عشـق اگــر مبنــای خلــق آدم اســت , پـس چــرا ایـن گـونـه گنــگ و مبهــم اسـت؟ پـس چــرا خـط مـوازی مـی شـود!!! از چـه رو هــر عشـق،بــازی مـی شــود؟!






چشمهایت سیراب سراب و نگاهم، تاول زده از تابش تشنگی ... برویم دعای باران بخوانیم ‍. تو با دل من , من با دل تو... باور کن با لبخند چترهایمان بر می گردیم ...






دلتنگ توأم تا شادمانه مرا ببینند شاخه‌ها به شکل نام تو سبز می‌شوند، پرنده کوچکی که نمی‌دانم نامش چیست حروف نام تو را بر کتابم می‌ریزد، آفتاب به شکل پروانه‌ای از مس گرد صدایم بال می‌زند، و می‌دانم سکوت فقط به خاطر من سکوت است، اما من دلتنگ توأم شعر می‌نویسم و واژه‌هایم را کنار می زنم که تو را ببینم ...






عمر حسرت جشنی است بیکران که هلهله‌اش از پس دیوارها به گوش می‌رسد.





دنیا آدمهایی دارد که سکوت تورا
در برابر ضعف ادبشان به پای نفهمی تو میگذارند
نه بزرگواریت!!!!!!!!







معلم شاگردش را صدا زد تا انشایش را درباره علم بهتر است یا ثروت بخواند پسر با صدایی لرزان گفت:ننوشتم آقا......!

پس از تنبیه شدن با خط کش چوبی ،او در گوشه کلاس ایستاده بود و درحالی که دست های قرمز و بادکرده اش را به هم می مالید ،زیر لب می گفت:آری ثروت بهتر است چون می توانستم دفتری بخرم و بنویسم !







شجاعت میخواهد ...
وفادار احساسی باشی
که میدانی ...
شکست می دهد روزی
نفس های دلت را !!!







نگاه کن چه پیر می شوند , رؤیاهایی که تو را نیافته جهان را ترک می کنند...!




نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: سارینا خوشگله تاریخ: یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لینک ثابت